ArtinArtin، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

شازده کوچولوی ما

پیشرفت

عزیزم آرتین جان دامنه لغاتت زیاد شده دیگه هر چیزی که میگیم تکرار میکنی اسم میوه ها، اشیاء، غذاها و هر چیزی که ما میگیم کم کم یاد میگیری و تکرار میکنی توپ بازیت بهتر شده به خوبی با پا شوت میکنی بازی چی با چی را یاد گرفتی عکس حیوانات را سر جاشون میزاری بعدش میگی دست یعنی تشویق کنید. به راحتی از صندلی بالا میری و خودت میشینی. سایه را میشناسی موقع خواب اسم همه اونایی که میشناسی را یکی یکی میگی.  
21 دی 1391

بدون عنوان

دلتنگم؛ سه سال است که از خودم دورم دلم برای کارم، حرفه، دانشی که برایش زحمت کشیده ام تنگ شده سه ساله که خودم نیستم زندگی بر من غلبه کرده زندگیم عوض شده خانه داری، بچه داری ... نمیدانم نمیفهمم هر چه هست تمام وقتم را گرفته دلم می خواهد لحظه ای برای خودم باشم ناشکری نیست فقط دلتنگم آری وجود آرتین عزیزه زندگیم رنگ گرفته اما خودم چه؟ هنوز معماییست برایم شاید با گذشت زمان بتوانم خودم را هم پیدا کنم! ولی عزیزم آرتین جان با وجود همه دلتنگیها                               ...
21 دی 1391

دی ماه

امروز 17 دی ماه فرصتی پیش آمد برای نوشتن، عزیزم آرتین جان خیلی وقت که چیزی ننوشتم یعنی وقتش نبود. برات بگم گلم الان شهر بابکیم پیش بابایی 15 روز که اومدیم اینجا دیگه آخرای پروژه کاری بابا تو شهر بابکه اگه خدا بخواد آخر این ماه برمیگردیم کرج. نمیدونم از کجا شروع کنم! آره عزیزم از واکسن 18 ماهگی بگم: 6 آذر درست فردای روزی که بابایی برگشت شهر بابک و ما پیش آنا بودیم، با خاله مهین بردمت برای واکسن یکم منتظر شدیم بعد نوبت رسید اولش گریه کردی ولی بعد آروم شدی آوردم خونه النا هم اومده بود کلی بازی کردی تعجب کردم انگار واکسن نزده بودی بعد استامینوفن دادم و ناهار که خوردی خوابیدی 1 ساعت نگذشته بود که که از درد بیدار شدی دیگه همش گریه میکردی از بغ...
20 دی 1391
1